ريحانهريحانه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

همه هستي من

بيستمين ماه با هم بودن

باورم نميشه كه 20 ماه از با هم بودنمان مي گذرد واقعا روزها به سرعت مي گذرند و خدا را بابت اين همه نعمت شكر گذارم كه چنين فرشته اي را به من هديه داد توي اين ماه يكي ديگه از دندونهاي نيش بالا از لونش بيرون اومد و خودشو نشون داد و يه كمي از بيقراري هاي شبانت كم شده و كمي خوراكت بهتر شده آنقدر قشنگ از كلمات استفاده مي كني كه گاهي اوقات باورم نميشه تو هستي كه اين كلمات رو به زبون مياري البته خيلي وقته كلمات زيادي رو ميگي اما اين ماه بيشتر جمله ميگي و قصه تعريف مي كني مثلا ازت مي پرسم كلاه قرمزي وقتي رفت تو خرابه چي شد؟ميگي كبش آپو خور (كفششو هاپو خورد) هر جاي خونه كه باشي ميگي مامان اييا(مامان بيا)قصه هاي مي مي ني رو هم تقريبا همشونو بلدي و به...
29 بهمن 1391

تولد محیای عزیزم

  محیای عزیزم ٨ دی ٨٤ چشمهای نازنینشو به روی دنیا باز کرد و ٧ سال از زمینی شدن این فرشته ی قشنگم می گذره که عاشقانه دوستش دارم و بهتریم خواهر روی زمینه که می تونم بگم واقعا برای ریحانه ی عزیزم جای یک خواهر خوب و دلسوز رو گرفته و ریحانه هم واقعا عاشقشه و خلاصه اینکه از خدا بابت ای خواهر کوچولوی مهربون سپاسگزارم و اما امسال که تولد محیای عزیزم در ماه صفر واقع شده بود موکول شد به یک ماه بعد یعنی یکشنبه شب ٩ بهمن ماه  که جشن تولد محیای نازنینم برگزار شد و ریحانه هم فکر می کرد تولد خودشه و از شادی یکی از خوشحال ترین شبهای زندگیش بود مخصوصا قسمت آتیش بازی......           ...
25 بهمن 1391

ریحانه جانم در خواب در یک سالی که گذشت به روایت تصویر

  ریحانه در بیمارستان بهمن در بدو ورود     18 روز بعد از تولد و تغییر در این 18 روز..........     21 روزگی نازنینم.......     در پایان ماه اول......     در پایان دو ماهگی       ریحانه در سه ماهگی در مشهد اردهال کاشان و اولین زیارت عزیزم       البته دوستان خوبم باز هم عکس به این بخش اضافه خواهد شد...........     ...
24 بهمن 1391

تولد مامان

دختر مهربونم امروز آخرین روز از اولین ماه سردترین فصل سال٩١ و تولد مامان بود امشب با حضور زیبای تو ,قشنگترین شب تولد عمرم بود. عزیزم٧ ٢ هم گذشت و از خدای خوبم بابت این هدیه ی قشنگ سپاسگزارم امشب انقدر شیطونی و خوشحالی کردی که اصلا نفهمیدم زمان چگونه گذشت من بودم و محو شیرینکاری های تو.البته امسال دومین ساله که توی تولدم تو دختر خوبم حضور داری سال پیش شب تولدم بهترین هدیه ی دنیا رو دادی که تا عمر دارم فراموش نمی کنم وقتی شمع رو روشن کردیم شما هم یرای اولین بار شروع کردی به دست زدن و من بودم و اشک خوشحالی بابت این هدیه ی زیبا البته امسال هم شما و بابایی حسابی با هدیتون سوپرایزم کردین و خجالتم دادين نمی دونم چجوری بابت این همه لطف تشکر کن...
1 بهمن 1391
1